مسافرت
سلام عسلکم .
عزیز مامان این سومین مسافرت مشهد تو از زمانیه که پاهای کوچیک و قشنگت رو به این دنیا گذشتی . خداروشکر میکنم که امام رضا (ع) شما رو اینقدر دوست داره و از صدقه سر طلبیدن تو مارو هم به پابوسی بارگاهش میطلبه . شما ماشاا.. خوب حرف میزنی تو این مدت یاد گرفتی که هروقت بهت میگیم امیرحسین کجا آمدیم با یه صدایی خاصی و لهجه بامزه میگی مشد تو راه هم از هتل تا حرم هرچی موتو می بینی میگی ماتور خلاصه حسابی شیرین زبون شدی و سر همه همسفرامون رو با صحبتهای شیرینت گرم میکنی .
تو قطار هم پسر خوبی بودی و مامان رو زیاد اذیت نکردی البته قطار مارو خیلی اذیت کرد تو راه رفت به مشهد یک قطاری از ریل خارج شده بود و ما یک چهار ساعتی تو ایستگاه سمنان معطل شدیم و به جای اینکه ١١ صبح برسیم مشهد ٤ بعد ازظهر رسیدیم برگشتنی هم مسئول کاروان بدجنس که خدا ازش نگذره برای هر ٨ نفر یه کوپه چهار نفری گرفته بود که تا صبح همینجوری نشسته و تو شرایطی که جا واسه پاهامونم نبود شب رو به صبح رسوندیم ولی چون زیارت آقا بود ارزش اینهمه سختی رو داشت.
قرار بود تو این سفر بهارجون و پسر گلش محمد حسین رو هم ببینیم آخه شما و آقا محمد حسین با هم همسن هستید و من امیدوارم دوستهای خوبی هم بشید ولی متاسفانه بخاطر مشکلاتی که برای ما پیش آمد نتونستیم قرار بذاریم ایشاا.. تو سفر بعدی حتما یه قرار باهم میذاریم.